پرچینهای تنهایی

فرصتی برای بودن

پرچینهای تنهایی

فرصتی برای بودن

اجازه عبور

 

 

بر دنیا قفلی از هیچ زده ای  

 تا باد هم دعاهایم را برای خدا نبرد 

 صدای سرفه های خشک را میشنوی  

 دیر گاهیست نفسهای زندگی تنگ است 

 این کهنه پاره ها را نمی پوشم 

 من بزرگ شده ام    

 لباسهای کودکیها برایم تنگ اند 

 - چه سود؟!  

 جاده ها را گشاد کرده اند 

  کسی اجازه عبور ندارد !!