روزی که رفتی شب بود...!
آن روزها چقدر نیندیشیدن به تو سخت بود . روی تمام صفحات ذهنم پررنگ نقاشی شده بودی و از تصویرت در همه دقایقم گریزی نبود.
و امروز مرور زمان آن نقاشی را آنقدر کهنه و فرسوده کرده ، که برای بخاطر آوردنت باید زمانی طولانی به آن تصاویر زل بزنم !
باید می دانستی نقاشی ها تا همیشه پر رنگ نمی مانند.
راستی دوست من ؛ فراموش کردم بگم : فراموشی شاید یکی از بهترین موهبتهای خدا باشه . امیدت رو به موهبتهای خدا زنده نگه دار . شاید روزی ....
سلام دوست عزیز از بابت لطفتان نسبت به چاپ کتاب سپاسگذارم و چشم براهم اشعار شما را هم در قالب کتاب در بازار خریداری کنم // وبلاگتان را دیدم و از مطالبتا ن استفاده کردم و از مطلب ( تنهایی - داخل آیینه ... ) بسیار خوشم آمد و لذت برم /خسته نباشید و پیروز سرافراز بمانید
بازهم به من سر بزنید
وبلاگ خوب و قشنگ شما رو دیدم خیلی عالیه اگه تونستی کتاب نامه های بی مقصد فرشته پناهی رو هم ببینید
سلام
وبلاگث خیلی با احساس بود.خیلی دوست داشتم.
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی/
چون سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو
خوشحال می شیم اگه در مسابقه ی ما شرکت کنید . (جایزه کتاب است – براتون پست می کنیم هر کجای وطن که باشید)